گرگ تنها



کارآموزی ام تمام شد. قرار بود چیزهای زیادی در رشته مهندسی یاد بگیرم، یاد گرفتم ولی نه بدرد بخور.

اما چیزهای غیر مهندسی زیادی یاد گرفتم. اینکه انسان ها چقدر میتوانند مهربان باشند چقدر میتوانند شما را دوست داشته باشند چقدر میتوانند کمک حال شما باشندف دقیقا همان انسان هایی که دیگران وقت زیادی با آن ها بودند شخصیت این افراد را بد توصیف میکنند.

 

وقتی به عنوان یک کاراموز وارد محیطی میشوی باید فقط گوش بدهی، دیگران هم همین انتظار را ازت دارند. 

حرف نزن فقط گوش کن و یاد بگیر

 

در همین موقع است که دیگران احساس میکنند باید به تو اموزش بدهند زندگیشان را تجربه هایشان را و تو باید مشتاق باشی.

آدم ها وقتی حرف برای گفتن دارند احساس خوبی به آنها دست میدهد ،احساس شنیده شدن

 

در این کاراموزی شاید چیزی در مورد درس هایی که خوندم یاد نگرفتم ولی یاد گرفتم سکوت کنم و گوش بدم چون همیشه ایم من نیتم که مهم هستم بگذار دیگران هم اندکی خوشحال باشند.


دیروز نتونستم بنویسم، نه اینکه وقت نداشته باشم یا لب تاپم خراب باشه نه ، چون حال نداشتم

 

خیلی ها نوشتن را سخت میدانند خیلی ها هم میگویند هروقت میخواهند آرام بشوند شروع به نوشتن میکنند در هر صورت من جز هیچ یک از این دو گروه نیستم. من سبک و راحت مینویسم هرچی بر ذهنم می آید ولی اگر حالمم خوب نباشه نمینوسم چون ذهن آرام حرف های بهتری برای گفتن دارد.

 

خیلی از آدم های پولدار یا به قول خودمان موفق اصلا دست به قلم نمیشوند، انها منشی و کارکنان زیادی دارند تا برایشان نامه بنویسند و هزاران کار دیگر ولی من نویسندگی را یک تفریح مفید برای خودم میدانم نمیگویم نویسنده خوبی هستم ولی وقتی شروع به نوشتن میکنم دیگر خودم نیستم و این سبک من است

 

چرا شما را به نوشتن دعوت میکنم؟ 

چون شاید دیوانم، دقیقا نمیدانم مثل این میماند شما بروید نوازندگی و یک نفر به شما بگوید "به نظرت یک ساز یاد نگیرم" و شما او را ترغیب به این کار بکنید و وقتی طرف دلیلش را پرسید جز حال خوب چیز دیگری ندارید برایش بگویید.

نوشتن و هنر چیزی از جنس تجربه است. مثل شمال است اگر کسی بگوید شمال چطوریه شما میگویید خوب است همین و بس نمیتوانید زیبایی و حس و حالش را برای او تعریف کنید باید برود و ببیند.

 

نوشتن نیز این شکلی است. وقتی مینویسی یک لحظه هایی مکث میکنی و میگویی واقعا تو اینها را میگویی؟ یا ناگهان متوجه میشوی چقدر بد حرف میزنی یا چقدر منفی نگری یا .

 

داستان من

یادم است زمانی هر روز صبح بلند میشدم و یک صفحه مینوشتم بعد از یک مدتی یک چیز جالب فهمیدم 

 

من در حین نوشتن بارها از کلمه باید استفاده میکردم

 

باید صبحا زودتر بلند شوم

باید بیشتر تلاش کنم

باید بیشتر درس بخوانم

باید پول بیشتر در بیاورم 

باید.

 

آن روز فهمیدم چرا اینقدر پریشانم، دوستان من با خودم خوب حرف نمیزدم

 

البته که برای خودشناسی راه های زیادی وجود دارد ولی این را بدانید بعد از یک مدت که کتاب زیاد خوانید یا زیاد فکر کردید تنها چیزی که میتواند شما را راضی و تخلیه کند نوشتن است


توی این قسمت میخوام یک آهنگ بهتون معرفی کنم که فضای جالبی داره و تازه پیداش کردم البته دلیلی بر جدید بودن اهنگ یا گوش ندادن شما به این اهنگ نمیشه.
من فقط در این قسمت های سریالی قصد دارم آهنگ هایی که خوشم میاد و احساس میکنم قشنگ هستم معرفی کنم شاید برای شما هم قشنگ باشه، شاید.

من با این آهنگ حس پرواز بهم دست داد و لحظات کل اهنگ رو توی خیالات به سر بردم


روی لینک زیر کلیلک کنید تا حالشو ببرید، شاید البته


دانلود آهنگ In The End – Tommee Profitt & Mellen Gi Remix





جزئیات مهم هستند

نمیدانم تا الان تجربه نوازندگی را داشتید یا نه؟ یا اگر داشتید استادتان چقدر به شما نکات مهم و اساسی را یادآوری کرده است ولی در هر صورت نوازندگی برای من فقط صرف یک تفریح یا یک مهارت برای پز دادن جلوی جمع نبود. 

هرچند استاد من از نظر رفتاری خشک بود و من نمیتوانستم خیلی مواقع باهاش ارتباط برقرار کنم ولی روی یک موضوع خاص خیلی تاکید داشت و آن هم جزئیات نوازندگی بود 

زمانی که به من گفت فرق یک نوازنده خوب با یک نوازنده متوسط در رعایت کردن جزئیات است نه فقط زدن نت ها. زمانی که داشتم قطعه شهر آشوب را میزدم به من گفت شاید اگر بخوای این قطعه را عادی بزنی زمان زیادی ازت نگیره ولی اگر بخوای برای یک قسمت خاص آن وقت بذاری تا آن را عالی اجرا کنی به اندازه کل آن از تو وقت بگیرد به همین دلیل است که میبینی یک استادکار زمان زیادی میخواهد تا یک چیز را بسازد ولی یک شخص آماتور فقط سعی دارد کار را به پایان برساند و برای همین از استاد زودتر کار را تمام میکند

با خودم گفتم چقدر این حرف میتواند درست باشد. به زندگی و فرایند آن نگاه کردم و متوجه شدم خیلی مهارت دارم ولی هیچکدام در حدی نیست که بی عیب باشد و این بزرگترین نقص من است. این عاملی است تا مثل بقیه باشم 


به این موضوع فکر کردم برای خودم مهری بسازم نه مهری مثل دکتر ها ، منظورم از مهر نشانه ای است که من در هر کار از خودم باقی میذارم.


یادم میاد زمانی من کمک مادرم ظرف ها را میشستم و برادر کوچک تر من هم بعضی اوقات اینکار را میکرد. یک روز برای اینکه من را اذیت کند وقتی من ظرف ها را شستم و مادرم اومد خانه او گفت که خودش این کار را کرده است. خب من دفاعی ا خود نداشتم ثانیا چیزی نبود که بخواهم دفاع کنم ولی مرا به فکر فرو برد. مگر میشود مادرم نفهمد نحوه شست و شوی من با یک بچه چقدر فرق دارد؟ این یعنی یک نقص یعنی بزرگترین اشتباه توی هر کاری.


از ان به بعد تصمیم گرفتم جوری ظرف بشورم که هر وقت مادرم به ظرفشویی نگاه میکند بفهمد چه کسی شسته است.
داشتم داستان نوازندگی را میگفتم و نصیحت های استادم در این موضوع خب نتیجه؟؟
هفته بعد قرار بود قطعه ای زیبا و شنیدنی به اسم زیرکش سلمک را بزنم میدانید چیکار کردم؟ ساعت ها گوشش دادم، ساعت ها نت خوانیش کردم و ساعت ها نواختم و نواختم و نواختم.


برای همین من هروقت کاری را قرار است ماست مالی کنم به خودم میگویم ، محمدعلی قانون سلمک را یادت نرود و همان لحظه تصمیم میگیرم یا کاری نکنم یا کارم را مهر خودم انجام بدهم


چگونه ساکت باشیم؟ 


 امروز در جمع خانواده و فامیل سر سفره نشسته بودیم و جای شما خالی داشتیم غذا میخوردیم .
در همین حین بحثی باز شد که حتی یادم نمیاید موضوعوش چی بود فقط این را میدونم که اگر چند کارشناس با سابقه بالا در آنجا نشسته بودند اینگونه آنالیز و تحلیل نمیکردند.
بماند که زمانی را به غیبت و معایب دیگران و حسن انجام کارها توسط خودشان صحبت کردند
باورتان بشود یا نه من برای تک تک حرفای آنها جواب های درست و قانع کننده داشتم ولی 
1) جوابای من مناسب جمع نبود و ممکن بود باعث ناراحتی بشود
2) ثانیا که چی بشه؟
مثلا جوابشو دادم که خاله بلقیس اینا کار بدی نکردند و این تو هستی که از روی حسودی داری این حرف را بزنی و این تو هستی که اشتباه میکنی. ولی به نظرتان اون دوست عزیز نگاهی پر از اشک به من میکند و میگوید " با این حرف من را دگرگون کردی" البته ممکن است این را بگوید ولی بعدش باید شاهد قهقه های بلند جمع باشید


با خودم فکر کردم سکوت چقدر میتواند عجیب و جالب باشد، میتواند شما را متفکر نشان بدهد درحالی که عده ای فکر کنند ناراحت و یا چقدر خجالتی یا منزوی هستید. در هر صورت که چه؟ 
به نظر من کسی که توانایی سکوت کردن دارد و صحبت نمیکند و میداند جواب دادن و حاضر جوابی مهارت خارق العاده ای نیست خیلی بیشتر مورد تحسین دیگران واقع میشود حتی اگر اتهام های انزوا و گوشه گیری به او وارد شود.


مقالات زیادی در مورد سکوت نخوندم ولی در حد دو الی سه کتاب و در حد چندین مقاله نیز مطالعاتی داشتم نتیجه اینکه سکوت یعنی شما میتوانید کسی را ناراحت نکنید، سکوت یعنی شما مهارت زیادی در کنترل خودتان دارید، سکوت یعنی شما به فکارتان اهمیت میدهید


کار سختی است وقتی کسی دارد به شما حرفی میزند که احساس خوبی نمیکنید سکوت کنید ولی بعد از اینکه چیزی نگفتید به ظاهر دوست زرنگمان نگاه کنید، چی میبینید؟ پریشانی؟ انتظار؟ او این حرف ها را زده تا شما را ازرده خاطر کند تا شما جواب بدرد نخوری بدهید و بگوید " چرت و پرت نگو" و به قول خودش این جدال تاریخی ی را پیروز شود.


میدانید بزرگترین درد چیست؟ دردی که از درون باشد فکری که از درون شما را بخورد.

 وقتی سکوت میکنید یعنی یک پرونده باز در ذهن طرف مقابل جای میگذارید و او هرچند اول حس خوبی دارد که شما نتوانسته اید جوابش را بدهید ولی به مرور در خودش غرق میشود ، در فکر هایش.


حس میکنم منتظر هستید تیتر بزنم که 3 راهکار موثر برای سکوت در جمع نه؟ ولی واقعیت تلخ تر از این حرفاست دوست خوبم، راهکارش جز در دستان خودت نیست در اینکه بتوانی خودت را کنترل کنی و حرفی بی فکر نزنی 
سکوت خود درمانی موثر است ولی ساختن این دارو کمی تلاش میطلبد


صبح ها بنویس هرچه به ذهنت می آید

میگویند برای تقویت نویسندگی باید صبح ها یک برگه و مداد یا خودکار یا قلم برداری و شروع کنی به نوشتن و اصلا توقفی نداشته باشی و هرچه به ذهنت می اید را بنویسی و اگر چیزی به ذهنت نیامد همان را تکرار کن همان را تکرار کن همان را تکرار کن تا چیزی یادت بیاید خب من هم دارم همینگونه مینویسم و اصلا هدفم اینه در سلسه مراتب صبح ها این را بدانید که فقط می نویسم و شما نیز با تراوشات ذهن یک آدم ساده که خودش را گرگ تنها معرفی میکند اشناشوید


نمیدانم ولی امروزه خیلی به چهارچوب ها و قوانین اهمیت میدهیم و در جستوگر قشنگ گوگل لازم است شما بزنید چگونه تا او هزاران احتمال از سوالات بنیادی وجودی انسان را برای شما پیش بینی کند.
جالب زمانی است که شما یکی را انتخاب میکنید و میلیون ها سایت فقط به زبان فارسی برای شما به نمایش داده میشود و شما با خود میگیویید ارسطو جایت خالی که چقدر فکر کردی جواب این سوال را بدهی ولی الان همه بدون آنکه چیزی از مفهوم آن بدانند دارند برایت تولید محتوا میکنند

خب از همه اینا که بگذریم من نیز اطلاعات زیادی ندارم و به قول مارک منسن در کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغه ها همه ما اشتباه میکنیم حتی زمانی که من این را میگویم

راه حل؟ راه حلش اینه که پیوسته یاد بگیری و رشد کنی تا کمتر اشتباه بکنی 


خب مثل اینکه تراوشات ذهن مریض یک گرگ تنها فعلا در مورد اشتباه کردن و این همه محتوای عجیب و دوست داشتنی است.
راستش من خیلی علاقه ندارم تولید محتوای خاصی توی این وبلاگ بکنم مثل این می ماند دوستانتان بیایند مهمانی شما و شما بخواهید در مورد اگزیستانسیالیسم یا در مورد نظریه هایی که تازه خواندید باهاشون بحث کنید


خوبه هر از چندگاهی به حرفای ذهن گوش بدهیم و کمتر به او بگوییم خفه شه چون خانوم یا اقا قلبه در حال گفتن چرندیاته


اولین بار هیچکس نگاهت نمیکند


وقتی برای اولین بار کاری را شروع میکنی هم هیجان انگیز است و هم ترسناک. هیجان انگیز چون کار جدیدی را قرار است انجام بدی و برایت تازگی دارد، ترسناک است چون برای کسی جز خودت نمینویسی.

این میل ما به دیده شدن است که اولین ها را اینقدر سخت میکند. دوست دارم زیاد بنویسم، دوست دارم هرچه به ذهنم میاد بنویسم و چقدر خوب که هزاران ایده در مورد حرف زدن داریم.


خب برای معرفی همانطور که از اسم وبلاگم مشخص است یک گرگ تنها هستم. شاید به خاطر اینکه هنوز مجردم این اسم را انتخاب کردم، نمیدانم ولی این را بدان که خیلی هم اجتماعی هستم و هر ازچندگاهی به لوسی متهم میشوم.


اما برای شروع فقط همین را بدان که اسم من محمدعلی است. اسم شما را هم نمیپرسم چون بعید میدونم کسی این مطلب را بخواند 


ولی اگر اتفاقی این مطلب را دیدی و حوصله داشتی اسمتو بنویس تا لبخندی که موقع تایپ کامنت داشتی را منم بزنم.


محمدعلی هستم یک گرگ تنها


امروزه همه زیبا هستند 

شیک میپوشند

کالری مشخصی غذا میخورند

با برنامه خاص ورزش میکنند

همه لبخند بر لب دارند 

همه سعی دارند خاص باشند

ولی چرا؟ واقعا چرا؟

همه ما اینقدر عادی شدیم؟

 

عجیب نیست این همه تلاش برای خاص بودن و متفاوت بودن ولی نتیجه آنچه که ما را راضی کند نیست و احساس میکنیم با این همه سختی خاص که نشدی هیچ تازه خیلی هم عقبی؟

 

یکی از سرچ هایی که جدیدا در گوگل زیاد میبینید کلمه اصالت و شخصیت است. شاید این همان چیزی است که گم شده است.

 

چون خود من شخص اصیل و با شخصیتی نیستم بعید میدونم بتونم خیلی راهنماییتان بکنم ولی اگر چیزی دیدم که بهم کمک کرد حتی یک ذره با اصالت بیشتری رفتار کنم و ماندگار شد حتما اینجا برایتان میگویم 

البته اگر کسی خواند


سلام ای یار هیچوقت ندانسته من

برایت اینجا مینویسم چون احتمالا نمیخوانی و حتی اگر بخوانی نمیدانی که برای تو نوشته ام و نمینویسم برای تو یا برای وبلاگ یا برای مخاطبانش که برای دل مینویسم و چه خوشتان بیاید چه خوشتان نیاید حرف دل باید زده بشود.

 

تا انجایی که من یادم می امد میگفتند پسر باید حیا داشته باشد( البته برای دختر هم می گفتند ولی من دختر نبودم که به من بگویند ولی قول خواهم داد در دنیای بعدی اگر خدا قسمت کرد و ماده ای شدم از اون قضیه هم برایتان بنویسم البته اگر سم نداشتم). خب من پسر با حیایی بودم و گوگولی. از اون گل پسرهای دوست داشتنی مامان که همه مامانای دیگه مرا به فرزندان به گفته آنان ناخلف نشان میدانند. 

 

هیچوقت با خانوم های عزیز کاری نداشتم و خب انها هم با من کاری نداشتند. نمیدانم از این بابت باید خوشحال باشم یا ناراحت در هر صورت حسرت میخوردم نه؟ اگر همه زندگیم با جنس مخالف بود که حرف ها و حدیث های خودش را داشت و اگر هم مثل الان بودم احساس تنهایی و اینکه از زندگی نهایت استفاده را نمیکنم.

 

من برای حیا جنگیده بودم. برای خوبی. برای پاکدامنی. مگر انتظار زیادی بود همچین چیزی را خواستن؟ اما زمانه عوض شد و دیگر افکار من سنتی بود و کیه که پسر سنتی را دوست داشته باشد؟ خیلیا؟ گمون نمیکنم ، چون منافعشان در خطر می افتد البته که اگر دستم در جیب خودم بود و دست به خرج داشتم قضیه فرق میکرد اما از بد روزگار نبود.

 

داشتم به انسان های فقیری نگاه میکردم  که کسی نگاهشان نمیکند

کسی دوستشان ندارد

کسی احترام بیش از انسان بودن ( البته شاید) به آنها نمیگذارد

آنطرف قصه اما قضیه فرق دارد 

ادم ها دوست داشتنی و محبوب هستند و طرفداران بسیار و ظواهری پر زرق و برق و. 

نه اینکه این ویژگی ها را نداشته باشند اتفاقا ممکن است به احتمال زیاد واقعا چنین شخص باحالی باشند ولی خوش شانسی هم تاثیر کمی نداشته برایشان ( فعل حذف شده انگار)

 

اینان قوانین زندگی است و ما نیز معمولا دنبال یکی از این جنس خوب ها هستیم تا خودمان را بچسبانیم به آنها و ما هم اندکی آنهایی شویم.

 

چی دارم میگم دقیقا نمیدانم ولی گویا اصن در مورد عشق غریبم چیزی نگفتم 

احتمالا به خاطر همین دلایل هم هست که الان پیشم نیست در هر صورت حرف بسیار شد بگذار قسمت دوم برایت کاملش میکنم

مرسی


امروز بدون هیچ دلیلی ساعت 4 صبح از خواب ناز بیدار شدم و همینطور یک دفعه ای دلم گرفت و احساس کردم چقدر من تنهام. عجیب نیست؟ ساعت چهار صبح؟ بدون هیچ مقدمه ای؟ بدوناینکه خواب عاشقانه ای ببینم؟ 

 

یادمه جایی میخواندم یکی از نشانه های افسردگی خواب زیاد است، آن موقع که این مطلب را خواندم استدلالم این بود که بالاخره وقتی ناراحتی و نا امید دلیلی برای بیدار شدن نداری. زندگی برایت اینقدر زیبا نیست که بخواهی چشم باز کنی و با آغوش باز پذیرایش باشی اما.

 

دیشب داشتم فکر میکردم این چه دردی است که از فرط دل گرفتگی خوابت نبرد. چقدر درد آور است بخواهی سرت را بذاری و بری به عالم رویا تا یادت رود سختی و پیچ و خم های زندگی را ولی نتوانی. دردناک است.

 

احتمالا اسمش را میذاری بیخوابی و درمانش را هم یک قرص خواب با لیوانی از آب گوارا تجویز میکنی اما بی خوابی چیز دیگر است وقتی مشکلی نداری و خوابت نمیبرد این که من تجربه کردم از دل بود.

 

انگار تمام سلول ها و اعضای بدنم میرفتند برای دلداری حال دلم و اصلا برایشان مهم نبود من فردا هزارتا کار دارم و الان وقت مناسبی نیست. منم با اون همدردی کردم. گناه دارد دل بیچاره هرچند الان خسته تر از آن هستم که بخواهم به فکر او باشم


برای وقتت برنامه ریزی میکنی؟

انسان های بی برنامه معمولا روال پوچ و رو به زوالی را در نظر میگیرند و اینکه این کار را از عمد نمیکنند. آنها وقتی به خود می آیند میبینند ساعت ها در فضای مجازی بودند یا ساعت ها به جایی زل زده اند. وقتی تصمیم میگیرند بروند کاری مهم انجام بدهند با بی برنامگی که دارند کار را کامل جلو نمیبرند.

 

برای فردی مثل من که مدیریت میخواند این موضوع خیلی حیاتیست که اول از همه زندگی خودم را مدیریت کنم.

 

قطعا برنامه نوشتن نباید زندگی رباتگونه و یکنواخت و خسته کننده ای برای شما رقم بزند بلکه باید برای ذهن شما این پیشفرض را قرار بدهد که میدانید دارید چیکار میکنید و چه چیزهایی برای شما اولویت هستند

 

امروزه همه کتاب های انگیزشی میخوانند.

این تب خواندن کتاب های روانشاسی زرد درست است که به کتابخوانی و سرانه مطالعه ما کمک کرده و من از این بابت خیلی خوشحالم ولی عوارض خود را هم داشته است مثلا همه میدانند باید برای هدف جنگید، باید برنامه ریزی داشت، باید مثل ه باشی تا خورده نشی، باید قورباغه ات را قورت بدی و

خب این موضوع باعث شده همه بخواهند در زمینه هدف گذاری یا برنامه ریزی سطح متفاوتی از دیگران را نشان بدهند و نتیجه؟ 

همه چیز زندگی ما تبدیل شده به تلاشی برای رسیدن به موفقیت

 

میگوییم آرامش نداریم؟ جواب: بگذار موفق بشوی آرامش هم بدست میاری

میگوییم احساس تنهایی میکنیم: جواب : بگذار موفق شوی همه میایند سمتت

میگوییم برای خانواده وقت نمیگذاریم: جواب بگذار موفق شوی همش با خانوادت میشوی

 

من منکر این موضوع نمیشوم که موفقیت باعث میشود خیلی چیزهای نداشته را بدست آوریم و حتی کاملا موافق هستم که برای رسیدن به هر قله ای باید سختی و رنج رسیدن به ان را هم نیز تحمل کرد اما.

 

گاهی باید زندگی کرد

این را به این خاطر میگویم که باید بین چهار ساعت مطالعه برای هدفی تصمیم گرفتم چهار ساعت در کنار خانوادم و عزیزانم باشم و کمی بیشتر به انها عشق بورزم 

 

راستی مگر ما چقدر عمر میکنیم؟

 


کارآموزی ام تمام شد. قرار بود چیزهای زیادی در رشته مهندسی یاد بگیرم، یاد گرفتم ولی نه بدرد بخور.

اما چیزهای غیر مهندسی زیادی یاد گرفتم. اینکه انسان ها چقدر میتوانند مهربان باشند چقدر میتوانند شما را دوست داشته باشند چقدر میتوانند کمک حال شما باشندف دقیقا همان انسان هایی که دیگران وقت زیادی با آن ها بودند شخصیت این افراد را بد توصیف میکنند.

 

وقتی به عنوان یک کاراموز وارد محیطی میشوی باید فقط گوش بدهی، دیگران هم همین انتظار را ازت دارند. 

حرف نزن فقط گوش کن و یاد بگیر

 

در همین موقع است که دیگران احساس میکنند باید به تو اموزش بدهند زندگیشان را تجربه هایشان را و تو باید مشتاق باشی.

آدم ها وقتی حرف برای گفتن دارند احساس خوبی به آنها دست میدهد ،احساس شنیده شدن

 

در این کاراموزی شاید چیزی در مورد درس هایی که خوندم یاد نگرفتم ولی یاد گرفتم سکوت کنم و گوش بدم چون همیشه این من نیستم که مهم هستم بگذار دیگران هم اندکی خوشحال باشند.


نا امید شدم

 

شما وقتی نا امید میشوید چیکار میکنید؟

وقتی دلتان میگیرد؟

وقتی در شبکه های اجتماعی کسی به شما اهمیت نمیدهد؟

وقتی احساس میکنید تنهایی؟

وقتی دوست دارید لم بدهید و غصه بخورید؟

وقتی احساس میکنید احساس خوبی ندارید؟

 

شما را نمیدانم ولی من هیچکاری نمیکنم.

 

اهنگ های غمگین گوش میدهم چون حال میدهد. گریه میکنم چون خالی میشوم. کتاب میخوانم تا یادم برود. سعی میکنم بیروت روم تا یادم رود. اما بعضی اوقات خوبی نمیشود. انگار میگوید نیاز به زمان دارم و اینقدر فکر نکن بتوانی مرا سریع درمان کنی. 

 

این غم هایی که هر از چندگاهی سراغ ادم میاید درد های عمیق و کهنه ای هستند که به این سادگی درمان نمیشوند. باید صبر کرد باید تحمل کرد. مگر میشود درد سالها تنهایی درد طرد شدن ها درد درک نکردن ها درد اهمیت ندادن ها با چندتا کار مسخره آروم کنی؟

 

صبر کن دوست خوبم صبر کن، بگذار کمی دلت ناله کند. بگذار گریه کند. اما.

 

نگذار طول بشود. نگذار شود بهانه تو برای تنبلی. نگذار که تو را بازیچه خودت کند.

 

بعد اینکه خوب درد و دل کرد لبخندی بهش بزن و بلند شو دستش را بگیر و کارت را زندگیت را ادامه بده

 

هنوز دلایل زیادی برای زندگی کردن هست

هنوز زندگی زیبایی هایی دارد هرچند کم.


دوست دارم کمی آرام بخوابم

کمی بی دغدغه 

کمی بدون هیچ فکر و خیالی

بدون هیچ مزاحمتی

خواب راه فرار خوبی است از فکر نکردن

و فکر کردن واااااای چه کار بزرگی است

به هرچه فکر مکینی میفهمی باید به چیزهای دیگری هم فکر کنی

فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی

اینقدر که دیگر کلافه میشوی

میفهمی فقط مرگ تو را نجات خواهد

میبینی که دنیا به فکر کردن اهمیت نمیدهد

هر کس دنبال چیزی متفاوت است

تو اعتراض میکنی

که چی؟ که چی این همه هیاهو و عجله

برای چی؟ برای کی؟

خدا تو فقط این رو میخوای؟

حکمت از این همه نظم و بلان و بهمان همین بود؟

اندکی نماز و اندکی گریه؟ یا صبح تا شب دویدن به آن سو و این سو برای زنده ماندن؟

که مگر فرقی دارد کفتری با من؟

که مگر فرقی دارد کفتاری با من؟

همه به یک سان میمانیم اماا

من درد دارم

دردم درون تکه استواخی سفت است

که مکثی ندارد

که سوال دارد

که جواب ندارد

که من فقط میخوابم

که او بیدار است

تا نفهمم که او چه میگوید

جهل چیز زیبایی است

من فقط آرام میخوابم 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها